ما احمق های نچسب

ساخت وبلاگ
صاف نشستم وسط اتاق و زدم زیر گریه. بعد از دو سه هفته ای توی خواب بغض کردن و داد کشیدن گمانم پیشرفت خوبی بود توی بیداری به هق هق افتادن.بعد بساطم را جمع کردم و رفتم پی پروژه های عقب افتاده. اگر واقعا روحی وجود داشته باشد تصورم چیزی شبیه به کارتون شهر ارواح است .حس میکنم چیزهای شبیه چرخ دنده توی روحم گیر افتاده. فرو رفته توی موجودیتش. باید بیرون بکشم، با هر چه درد و زخم و خونریزی که دارد یا ندارد یا حالا هرچه که هست. یک جور عصبانیت فرو خورده ی عجیب و غریب دارم. یک جور کلافگی مدام لعنتی. به تلنگری خشم می جوشد و بیرون می ریزد اما آرام نمی گیرم که نمی گیرم که...نه که ندانم چه مرگم شده فقط فکر می کنم باید امکانش را داشته باشم برای یک مدت کوتاه با هیچ کس حرف نزنم، به هیچ کس توضیح پس ندهم، دلواپس هیچ چیز نباشم، برای هیچ کس کاری نکنم، فقط کمی زمان برای خودم داشته باشم که به هیچ چیز فکر نکنم بعد آزردگی ها را آرام از خودم بیرون بکشم و دور بریزم و دور شوم و برگردم. ما احمق های نچسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 11:42

بدتر از ترک شدن توسط آدما، بدتر از ترک کردن آدما و مدتها به پشت سرنگاه کردن بدتر از شبهای تنهایی غربت و کلید رو تو قفل چرخاندن و یک گوشه کز کردن روی جزوه ها و کتابای نخونده، بدتر از شبها جای خالی ادمها را کنار خودت شمردن، بدتر از سگ دو زدن برای آدمی که دیپلم هم نداره اما مدیرعامله و در نهایت فحش شنیدن بدتر از تنها بودن تو جمع های دوستان و خانوادگی تو این دنیا دردهایی هست. زخمهای عمیق و خسارتهای روحی بزرگی هست، دردهای بدتر و دردناکتری هست یکی شاید نبودن کسی ست که باید باشد و دقیقا درهمان لحظه بودن کسی ست که نباید باشد اما هست. اوضاع از جایی وخیم تر شد بین ۱۸ تا سی و چند سالگیم دو دنیا فاصله افتاد. من لحظه لحظه دختربچگی وبزرگ شدنو خانم شدنو دکتر شدن و .... زندگیم را به قیمت نابودی روح و روانم ساختم. دختربچگیهایم با آرزوی بزرگ شدنم نابود شد. بزرگ شدنم با له شدنم زیر بار درسها وکتابها و کنکورها کوچک شد، خانم شدنم که به قیمت تنها ماندنم حتی وقتی کنار کسانی بودم که دوستشان داشتم از دست رفت. حالا سالها بعد که همه سگ دو زدنهام جز پوچی و احساس ضعف و ترس هیچ سودی برام نداشته من موندم و تحمل دردهایی که هیچ کس جز خودم حس نکرد. تنهایی توی جمع هایی که کسی جز خودم نفهمید. بی پناهی تو جاده هایی که کسی جز خودم نفهمید. تپش قلب و ناراحتی های کشنده ای که از پشت لبخندهای همیشگیم هیچ کس ‌جز خودم نفهمید. ما احمق های نچسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 25 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

این روزا فقط درد می کشم، حس لیوان خالی و دهنی دارم که خرده نونهای آخر سفره رو درش ریخته باشن و روی سینک ظرفشویی معطل مانده باشه برای چند روز، یه چیزی درونم رخنه کرده، توی سرم، توی قلبم، زیر زبونم. یه چیزی که سمیه، خطرناک و ترسآور. انگار توی سرم پنیر پیتزا ریخته باشن، توهماتم هی کش میان و دراز می شن، اونقدر دراز که میتونن بخزن و دور تنم بپیچن و خفه ام کنن. درد می کشم این روزها را... نیمه خالی یک لیوان نمیتونه اونقدر پر باشه از تصور خلقت . باور نمی کنم خودمو...

ما احمق های نچسب...
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 24 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

اولین بار که حس کردم باید خم بشم و تکه تکه های شکسته خودمو از مقابل بقیه جمع کنم، اول راهنمایی بودم. من شکسته بودم و معلم اشغال و بیشعورم یک بازوی منو به حرص فشرده بود که چرا بین علم بهتر است یا ثروت؟ ثروت را انتخاب کردم. بعد هم چیزی بارم کرده بود و من مجبور شده بودم خودم را جمع کنم و به نیمکتم برگردم. نیمکتی در ردیف وسط بغل دست دخترِ بی شعور تر از خودش که نصف درسهاشو از من کمتر می گرفت اما در کارنامه بیشتر بود. من حتی اون نیمکت را به اختیار  انتخاب نکرده بودم. من دختر ِ مو فرفری و کم حرف و لپ گلی و  ِلاغر مردنی اون روزها بودم که نصف همکلاسی هایم ننه باباهاشون تو همون خراب شده معلم بودن و من هرچه بیشتر  می دویدم کمتر می رسیدم، من دختر مو فرفری و کم حرف و لپ گلی و لاغر مردنی اون روزها بودم که سالها از پدرم دور بودم چون باید جایی آن طرف نقشه درس میخواند. چرا باید برای ننوشتن از علمی که تمامش برام غم و غصه بود، تحقیر می‌شدم؟دوران تحصیل من بد گذشته بود و قبل ترها هیچ‌کس برای نمره هایی که به زحمت می گرفتم اما با نامردی ازم کم می شد جایزه نداده بود، هیچ کس برا انشاهایی که برا بچه های سال بالایی می نوشتم و به جای من بیست می شدن، کف نزده بود. اصلن  علم لعنتی که یک روز بخاطرش زنیکه آشعال و بیشعور منو شکست چه دردی از زندگیه من دوا کرد؟ نمی‌دونم جذر ِ لعنتی حالا کجای زندگی منو گرفته و چه چیزی ما احمق های نچسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 28 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

تو همه اون عکس ها من از گم شدن تو دنیای غریب کودکیه خودم اومدم، از یه پازل هزار تکه، از دستایی که منو کنار هم میچیدن و از دستاییکه منو به هم میریختن. برای کسی قابل فهم نبود من از تاریکیه شب های کودکیمو کابوسهایی که مثل بختک به خوابم می افتادن اومدم، من از مداد رنگیهایی که هیچ وقت روی هیچ کاغذی کشیده نشدن اومدم، من دخترک غمگین تابلو ناتمامی بودم که دایره های خالی دنیایش را با کینه های سیاه گریه می کرد، من یکی از نشدن های دنیا بودم یکی از نشدن های خودم،یکی از اشتباهات دنیا، یکی از اشتباهات خودم. اما تو، تو خود منی که بزرگتر شدی اما تو هم مثل دنیایمان که خیال درست شدن نداشت هیچ وقت درست نشدی، تنهایی تو را می شد دید تنهایی تو را می شد، حدس زد تو آدم خوبی بودی که تمام زمستان را برای خودش برداشت و چشمهایش را بست تو خیلی قبل تر از آن اتفاق از همه چیز رفته بودی تو به من نگاه می کردی من تنهاییت را می دیدم؛ کاش به تو می گفتم که دنیا برای اشتباهات کوچک ما بزرگ نیست کاش یک نفر لحظه های آخرت را از تو می گرفت و آنها را با تمام چیزهای خوب عوض می کرد کاش با خودت می ماندی مردن برای کندن برای فراموش کردن برای احساس خوب بی دوامی که تو را به دنبالش می کشید زیاد بود. راستش دلم میگیره برای جفتمون چه تو که کودکیه من بودی چه خودم که بزرگیه تو هستم تو میدونی باید کجای این دنیای وارونه وایسیم که ما احمق های نچسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 12 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ما احمق های نچسب...
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 27 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

میشه تو زندگی همه باشی جز خودت؟ میشه تو زندگی تنها کس باشی بجز خودت؟میشه جای دوست ، جای خانواده، تکیه گاه و سنگ صبور، همه چیز و همه کس باشی بجز خودت؟ من همیشه "همه " بودم جز "من". این که همه با "من" جای خالی خیلی چیزا و کسارو پر کردن "من" رو شکست. خردم کرد، اینکه هر تیکه ام نشست جای یه چیز و یه کسی منو از پا در آورد؛ "من"شدم "منِ" نیمه کاره که نیم من هم نبود. هر روز "من" کمتر و کمتر شد تا به "هیچ" رسید. کمی  بودن از نبودن هم تلخ تر و مزخرف تر بود. من زیاد شکستم زیاد می شکنم ، زیاد می شکنندم. من برای خیلی ها به قدر یک فوج آدم گوش شنوا بودم و به قدر یک فوج آدم حرف زدم و دلداری دادم حالا سی و سه سال بعد از اون "من" کمی  من مونده برا خودم که هنوز باید جای خیلی ها را پر کنه برای خودش که خیلی کمه که خیلی خسته اس، که خیلی تنهاست و خیلی هم کم آورده.... کم آورده از همه بودن و هیچ نبودن ما احمق های نچسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 21 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ما احمق های نچسب...
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 15 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ما احمق های نچسب...
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 7 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51

معمولا سعی کردم آدمی باشم که دیگران روی من حساب کنن ولی گاهی وقت ها بد میرن روی اعصابم آدم هایی که فکر میکنن همیشه هستم. احتمالا یه روز بدون هیچ اثری از خودم ناپدید میشم. شاید برای انتقام از همه آدمایی که بودنم رو به خاطر همیشه بودنم ندیده گرفتند. کاش می دونستن گاهی صدای خنده هام با صداشون قاطی میشه که هیچ وقت نمیفهمن که من هر از چندی رومو برمیگردونم یا موهامو تو صورتم میریزم که کسی چشمای قرمز و دماغ پف کردمو نبینه. این روزها روابط اجتماعیم رو به صفر رسوندم، تقریبا دیگه همه ی دوستانم رو شیفت دیلیت کردم اونهایی هم که موندن با کیلومترها  فاصله یکی شمال و یکی جنوب و غرب و شرق ایران و اون یکیا به کل تو یک قاره ی دیگه... دوستانم رو شیفت دیلیت کردم چون این روزها غر زیاد دارم، آدم ها کسایی رو که غر زیاد دارند نمیخوان. خودم میفهمم که چقدر برای معاشرت خسته کننده هستم برای همین دایره روابط اجتماعیم رو کمرنگ تر کردم تا کسی رو آزار نداده باشم. وقتی خوشحال بشم، وقتی غر زدن هام تموم بشه شاید برگردم همه شون رو پیدا کنم. بعدا نوشت: همیشه دلم میخواست بتونم از زاویه دید افراد مختلف به اطرافم نگاه کنم. دیشب تو اتوبوس این حس خیلی شدید بهم دست داده بود، واقعا دلم میخواست بدونم اون دختر و پسر دانشجویی که روی صندلی کناری من نشستن دارن به چی فکر میکنن؟! ما احمق های نچسب...ادامه مطلب
ما را در سایت ما احمق های نچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6radicalld بازدید : 19 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:51